داستان من و دختر دایی : لباس عروس

ساخت وبلاگ

سفارش لباس عروس اون هم توی محرم، در نوع خودش تجربه جالب بود که نصیب من و دختر دایی عزیزمان شد. بله ماجرا از این قرار بود که من و دختر دایی برای پسندیدن لباس عروس به چندین محل مختلف رفتیم. در واقع این عروس خانم ما قصد داشت یه شناختی از قیمتها و لباس عروس پیدا کنه که بتونه بعداً با آقای داماد که می آد تسلط بیشتر داشته باشه !

هر جا که می رفتیم قیمت های بالا (بسیار بالا) و مدلهای نامناسب، باعث شد سریع محل را ترک کنیم. البته عدم قصد خرید هم مزید بر علت می شد. چشمتون روز بد نبینه ! توی یکی از نمایشگاه های لباس عروس که از همه هم بزرگتر بود، عروس خانم به همراه کیف گندشون، لیز خوردند !

لیز خوردن همانا، برخورد با استندهای لباس ها عروس و نقش بر زمین شدن بیش از 5 لباس عروس (که هر کدام قیمتهای میلیونی داشتند) همانا !

واقعاً نمی دونستم، الان فروشنده چه برخوردی می کنه ! خب بالاخره لباسهاش خراب شده بودند حداقل کثیف شده بودند.

اما خب شانس ما طرف خوشحال بود و حرف خاصی به ما نزد، اما من که از خجالت آب شده بودم ! آخه یکی نیست بگه دختر دایی عزیز، چرا کفش لیز می پوشی !

آبروریزی شده بود خلاصه دیگه ... این هم داستان من و دختر دایی !

یادداشتهای دخترانه یک نوجوان...
ما را در سایت یادداشتهای دخترانه یک نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نوجوان dokhtarane بازدید : 2156 تاريخ : شنبه 18 آذر 1391 ساعت: 10:36